پاپیتال

ساخت وبلاگ

تهدید

 اغوا

پیشنهاد ۵ میلیون دلار رشوه

نقشه های آینده ام

تنهایی و گرفتن یک تصمیم سخت

ای دل اگرت طاقت غم نیست برو

آواره ی عشق چون تو‌کم نیست برو

ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید

ور میترسی کار تو هم نیست برو

و در آخر گفتم نه، نه ای که میتونه اینده ام رو خراب کنه، ولی خوشحالم

+ نوشته شده در شنبه سوم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 6:31 توسط حمید  | 
پاپیتال...
ما را در سایت پاپیتال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1papital1392e بازدید : 153 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 21:36

و امروز تمام شد، خلاص شاید اشتباه کردم، نمیدونم. ینی شاید از همون اول اشتباه کردم. شاید وقتی زنگ زدن بیام این ماموریت باید بهونه میوردم. نمیدونم چرا نه نگفتم، ته دلم راضی به انجام ماموریت بود، هنوزم پشیمون نیستم. ی تجربه ی جدید، ی چالش جدید و لذت جوشش آدرنالین در خون. خدایا چرا من اینهمه این شغل لعنتی رو دوست دارم. بهرحال اومدم ولی تصورم این نبود، ی جورایی وارد بازی کثیف سیاست شدیم، برگ خوردیم. حتما اگه میدونستم این شرایط رو داره نمیومدم. بهر حال وسط راه بودم که فهمیدم شدیم ملعبه ی دست ی عده که هیچوقت نتونستم کارهاشون و افکارشون رو درک‌ کنم. گاهی وقتها اونقدر تبلیغات وسیع بود که خودم هم شک میکردم، آخه واسه من که درست وسط بازی بودم هضم اینهمه تبلیغات سخت بود و با بهت و عصبانیت شایعات و‌میشنیدم و میخوندم. تا اونکه اون شب رسید. یک پیام و یک ایمیل، چی میدیدم؟ باورم نشد. ۵ میلیون دلار رشوه !!!! به من !!!! چرا؟؟؟ خیلی پول بود ولی چرا؟؟ مگه چه کاری بجز ماموریت های همیشگی انجام میدادم؟ شب بیدار بودم، سیگار و سیگار، جمع کردن افکارم که هی از ذهنم فرار میکردن. تنها بودم، خیلی تنها. نمیتونستم با کسی مشورت کنم، موضوع بقول خودشون امنیتی بود، من و امنیت ملی؟؟؟ مگه من چکاره ام؟؟ گیج بود و گیج. خب از همون ابتدا جوابم مشخص بود، یک نه بزرگ. ولی علیرغم اینکه جوابم رو میدونستم و بلافاصله تصمیم به رد رشوه گرفتم ولی باز هضم تمام مسایل و کنار هم چیدن تیکه های این پازل وقتم و یک شب گرفت. بعد از اون رفتم تو لاک خودم، شدم کم حرف، گوشه گیر، بچه ها فهمیده بودن نگرانم ولی نپرسیدن. میپرسیدن هم نمیگفتم. استرس یهو اومد وسط، استرس بزرگی که نمیدونستم ته اش چی میشه. تا اینکه رسید وقتش و تمام. لیست تحریم و اسم من !!! چرا؟؟؟ نمیدونم. الان هم کلی سوال بزرگ واسم مونده بدون کوچکترین جواب. چرا من؟ مگه بجرانجام کارم، کار دیگه ای انجام داده بودم؟؟ مگه من چیزی از سیاست میفهمم؟؟ چرا من؟؟  حالا من موندم و کلی نگرانی، نگرانی آینده ی خانوادگی و آینده ی شغلم. چی میشه؟ نمیدونم. فقط دوتا چیز رو میدونم، اول اینکه بخودم افتخار میکنم که فهمیدم قیمت ام خیلی بالاتر از ۵ میلیون دلاره ( میتونم بگم بزرگی نفسم قیمت نداره) و این خوشحالم میکنه و دوم میدونم راهم خیلی سخت شده برای تامین آینده ای که واسش سالها نقشه کشیده بودم  + نوشته شده در شنبه هفتم تیر ۱۳۹۹ ساعت 22:44 توسط حمید  |  پاپیتال...
ما را در سایت پاپیتال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1papital1392e بازدید : 169 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 21:36

چقدر سخته که بی صبرانه منتظر جانشین باشی و خبری نباشه از درد کلیه تو اتاقت مثل مار به خودت بپیچی نتونی پیش بچه ها دردت و نشون بدی که خدا نکرده روحیه شون رو ببازن این سنگ لعنتی هم بد چسبیده و گویا قصد نداره تکون بخوره چند روز دیگه موند؟ نمیدونم خدایا کمکم کن که مستاصل شدم
+ نوشته شده در شنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۹ ساعت 0:33 توسط حمید  | 
پاپیتال...
ما را در سایت پاپیتال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1papital1392e بازدید : 133 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 21:36

گاهی؛

دلم می خواهد

بگذارم بروم

بی هرچه آشنا...

گوشه ی دوری گمنام

حوالیِ جایی بی اسم.

گاهی واقعا خیال می کنم

روی دست خداوند مانده ام

خسته اش کرده ام

سید_علی_صالحی

+ نوشته شده در جمعه نهم آبان ۱۳۹۹ ساعت 13:22 توسط حمید  | 
پاپیتال...
ما را در سایت پاپیتال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1papital1392e بازدید : 133 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 21:36

نمیدونم حس ام درسته یا نه راستش فکر میکنم ی خورده حس حسادت دارم، حسادت نیست، ی چیزی بین حسادت و خوشحال بودن از موفقیت دیگران. خنده داره واقعا، این حس فقط در زمینه ی مالی فعال شده. چرا؟ نمیدونم.  بارها از موفقیتهای اجتماعی، درسی، اداری و ... دیگران از صمیم قلب خوشحال شدم. واقعا خوشحال شدم این حس جدید اومده، ی چیز آزار دهنده و مشمئز کننده. شاید تحصیل مال زیاد در مدت کم آرزوی همه باشه، جالب اینجاست این حس بد برای تحصیل مالی بیدار شده که من بدست آوردنش رو از لحاظ اخلاقی درست نمیدونم. تحصیل مالی که تو کارش مولد نباشی و به جامعه سودی نرسونی رو قبول ندارم. شاید تغییر رفتار ادمهابعد از بدست آوردن مال باعث بیدار شدن این حس شده باشه، بقول ی عزیزی، نمیدونم والله نه، نباید بزارم پر و بال بگیره، نباید بهش میدون بدم ذهنم و روحم و درگیر کنه.  حس لعنتی، با تمام وجود باهات میجنگم، شکستت میدم + نوشته شده در جمعه بیست و سوم آبان ۱۳۹۹ ساعت 14:2 توسط حمید  |  پاپیتال...
ما را در سایت پاپیتال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1papital1392e بازدید : 145 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 21:36